۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

نارسیس

الان فکر میکنم یک سالی میشه که ویندوز 7 به بازار اومده ولی هنوز نرم افزارای ایرانی تو اکس پی گیرن حتی نتونستن با وستا هم کنار بیان.
نمونش همین دیکشنری نارسیس که باعث شد 11500تومن پول بی زبون رو دور بریزم .حتی فروشنده هم به من نگفت این با ویندوز 7 سازگار نیست بااینکه میدونست من ویندوز 7 دارم.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

غربت

زندگی تو غربت اگه هزار تا بدی داشته باشه یه خوبی داره و اونم اینه که اونجا دیگه خبری از فیل تر نیست

کتاب ٍشکم ٍلوازم اریش

وقتی مطلب دکتر مجیدی رو تو وبلاگش درباره فروش کتاب 1Q84در ژاپن خوندم و البته صف کشیدن مردم برای خرید این کتاب. بی اختیار یاد صف نون و شیروالبته فست فود تو ایران خودمون افتادم.نمیدونم چی شده که ما به روزگاری رسیدیم که وقتمون رو یعنی با ارزشترین داراییمون رو باید تو صف شکم بگذرونیم .
موندم چطوری میشه بین کتاب ٍشکم و ارایش و عمل دماغ یه رابطه منطقی ایجاد کرد .؟
به نظر شما میشه؟




۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

حجکم مقبول حاجی اقا

دوستی دارم که:
با رشوه دیپلم گرفت.
با پارتی کلفتی کار پیدا کرد.
با تقلب و البته همون پارتی دانشگاه رفت و لیسانس گرفت.
و حالا به شکرانه این همه نعمت چند ساله که یکسال در میون به مکه و سوریه مشرف میشن
نکته به علت عدم احساس امنیت در عراق جرات زیارت عتباتو ندارن.
قبول باشه حاجی اقا.

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

ناظم

چند وقت پیش که ناظم دوران دبیرستانم روتو خیابون دیدم از نگاهش معلوم بود که منو شناخته و توقع داشت تا برم جلو و سلام بدم و لابد دستشم ماچ کنم.
ولی من با کمال پررویی تو چشماش نیگا کردم و اصلا نه سلامی و نه علیکی .یاد روزایی افتادم که تو سرما و گرما واستادیمو این اقا مارو هفته ای نیم ساعت نصیحت میکرد نصیحتی از جنس تو نخور من بخورم.از جنس این اخه و تفه و البته برای شماها.
یاد روزی افتادم که بعد از تعمیر توالتای مدرسه پس از سالها اونم توسط شهردار وقت.اومد تا دو کلمه مارو نصیحت کنه.
اقا بعد از اینکه حرفاش به اخر رسید گفت الحمدالله ما اینا رو لطف کردیمو واستون تعمیر کردیم حالا شما اینجا رو مثل خونه خودتون بدونین و مواظبش باشید.البته بچه ها هم هو کردن و وقتی دید که ضر مفت زده گفت منظورم این بود که مثل توالتای خونه خودتون بدونید.
خوب شما توقع دارید من این آقارو ببینم بعدش برم باهاش سلام وعلیک کنم و بهش بگم اقا من به تو مدیونم بخاطر چیزایی که بهم نباید یاد میدادی .بخاطر روزای سرد زمستون و گرمی که افتاب میزد به سرمون و ما هم مجبور بودیم کرسی شعراتو تحمل کنیم واز ترس پس گردنی و فحشای ناظم "موجیمون "هیچی نگیم.
خوب لااقل الان این اختیارو دارم که تو رو به حساب نذارم و به چشات نیگا کنم و بهت سلام ندم تا بدونی که دنیا گرده و کوه به کوه نمیرسه و ادم به ادم میرسه.
حالا میتونی بری بگی عجب ادم نمک نشناسی بود.دلتو به این خوش کن دل من به همین چنتا چیزی که نوشتم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ترکیه

یکی از دوستای پدرم که بالای هشتاد سال سن داره برای تعطیلات عید رفته بود ترکیه منزل یکی از اقوامش.
اولا رفتنش برای من بسیار تعجب انگیز بود در حد بوندس لیگا و دیگه اینکه حرفای بعد از برگشتنش که صحبت از گرفتن اقامت ترکیه بود .
این آدم یه شخص مذهبی ولی نسبتا روشنی بود شخصی بود که تو ملی شدن صنعت نفت جوانیشو سپری کرده.خاطراتی که برای من نقل کرده 180درجه بااون چیزایی که تو کتاب تاریخ خونده بودم فرق داشت.تو انقلاب هم به دنبال ازادی بود و کینه مصدقو از شاه داشت و حالا هم یه سبز .
حالا چرا اینا رو گفتم ؟خودم هم توش موندم که چطوری بعضی جمله ها رو به هم ربط بدم.فکر کنم یه رابط چند به یک احتیاج دارم.
برم دنبال رابط بگردم تا بعد.
اهان من فکر میکردم این شخص وقتی بر گرده از بد حجابی ترکیه شکایت خواهد کرد و اولین حرفاش در باره این مسایله ولی من هر چی صبر کردم که یه کلمه درباره حجاب و اینها حرف بزنه زهی خیال باطل..
در اخرش بهش گفتم حاجی اونجا تازه ترکیه بوده اگه آلمان بری چی میگی؟

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

]چندروز پیش که یه مصاحبه از انوشه انصاری رو دیدم خیلی برام عجیب بو د که چطور یه فردی که فقط بیست میلیون دلار برای سفرش هزینه کرده اینقدر میتونه بی ادعا باشه؟برای من خیلی عجیبه
با توجه به چیزایی که اینجا تو ایران میبینم و عکس العمل ادمایی که دور و برم هستن برای من تعجب اور که چقدر این شخص بی ادعا و بقول خودمون خاکی باشه.
دور برمون خوب نیگا کنیم حتی به خودمون اگه نگاه کنیم میبینیم که پز دادن مثل یه صفت ژنتیکی شده.
من خیلی افرادی رو میشناسم که به خاطر اینکه به اصطلاح کم نیارن دروغ میگن و اصلا به این توجه نمیکنن که با این کار چه ابرویی از خودشون میره و البته افرادی که به غیر دکمه سبز و قرمز گوشی موبایلشون هیچ اطلاعاتی از گوشیشون ندارن و همیشه سعی میکنن اخرین مدلشو داشته باشن و.....از اون بدتر ادمای مدرک دار بی سوادی که مدرکشونو قاب طلا میگیرن میذارن جلو چشم همه که بله ماهم مهندسیم ولی دریغ از یه ذره شعور .
من نمیدونم چه باید کرد که این تربیت و فرهنگ عوض بشه.کاش بجای نگاه کردن به سوییچ ماشین همدیگه یا گوشی موبایلمون و ارزیابی قیمت لباسای همدیگه یکمی هم به شخصیت خود خودمون نگا میکردیم.کاش!!!

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

ایرانیان امریکا

قبل ترها همیشه وقتی یه سری از افرادو میدیدم که با پز و افاده و دماغ باد کرده میگفتن که فامیلمون امریکاست و یا پسر و دخترم امریکان.فکر میکردم امریکا سرزمینی با دویست وسیصد میلیون آدم "های کلاس "و روشنفکر و اینجور چیزا.
بعدش که بزرگتر شدم و دنیا هم کوچکتر شد و البته ماهواره هم اومد دیدم نه بابا این خبرا نیست.شبکه های فارسی زبان یکی پشت یکی مثل پشکل ریختن بیرون از شب خیز بگیر تا امیر قاسمیو شهرام همایون سیاسی.
من هنوزم که هنوزه نمیدونم فلسفه این تلویزیونای لوس انجلسی چیه؟اگه کارشون فرهنگ سازی که چیزی جز فرهنگ گدایی و خاله پیرزنک بازی تا حالا ترویج نشده.دعواهای مجری و مدیر شبکه ها با همدیگه.
همیشه یه چند ماهی کاسه گدایی دستشون میگرن و به اصطلاح تله تان راه میندازن که ای مردم یاری کنید تا ما تلویزیون داری کنیم.
اگه شما قادر به تامین بودجه نیستین پس برا چی تلویزیون راه میندازید .تلویزیونایی که حتی سالی یک ساعت تولید برنامه ندارند و کاری جز مصاحبه های بیات و دست چندم ندارن.
حالا تا اینجای کار یه طرف , اما چیزی که منو اذیت میکنه.پخش سریالای ایرانی که از شبکه های ایران پخش میشه و اینا بعد از یه مدت شروع میکنن به پخشش یا بهتر بگم رلش میکنن اونم با کیفیت بد از لحاظ تصویری.
گردانندگان این شبکه ها چجور ادمایین ؟ایا غیر از یک سری افرادی که به جز کسب منافع شخصی خودشون هدف دیگه ای دارن؟
اکثر تماسای تلفنی ساختگی و برنامه هاشون جز یه سری وراجیایی که سواد و اطلاعات مجریاشون در حد همون پنجم دبستانه چیز دیگه ای نیست.
ادامه داره.........

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

سفر با رویال سفر

هفته پیش در چنین روزی برای شرکت در مراسم چهلم عموجان باید میرفتم تبریز.طبق معمول با استفاده از تلفن و رزرو تلفنی بلیط گرفتم.والبته از شرکت "رویال سفر ایرانیان"
اما طبق معمول و چیزی که تو ایران عادی شده اتوبوس تازه ساعت "ده وبیست "دقیقه به جلوی سکو اومد در حالی که ساعت حرکت ده و ربع بود.و ما با سلام و صلوات ساعت یکربه به یازده راهی شدیم
بعد اینکه سوار اتوبوس شدم و سرجام نشستم متوجه شدم که صندلیم خرابه و هربار که میخواستم تکیه بدم پشتیم به سمت عقب میرفت.تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که به مهماندار اطلاع بدم والبته اونم یه جوابی داد که ما همه گیج موندیم.
وقتی گفتم که آقا این پشتیش خرابه.برگشت و با یه خنده مسخره ای گفت :وقتی رسیدیم درستش میکنم.اینم از شانس تو که اینجا افتادی.
خوب این شرکت "رویال سفر" بلیطش از بقیه تعاونی ها پانصد تومن گرونتره چون ادعاشون میشه که سرویسشون از همه بهتره.
که این یه نمونش بود.حالا قصه برگشتنمون بمونه واسه بعد که هوس کردم با vipبرگردم و شانس اوردم که ذات الریه نگرفتم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

خاطرات تلخ و بی مسئولیتی.



اینجا میخوام درباره مشکلاتی بنویسم که برای ادم پیش میاد البته نه مشکلاتی که مسئولش خود فرد بلکه مسیولش افراد دیگه ای هستن ولی به علت عدم احساس مسیولیت مدیران و چیزایی شبیه این انسان دچار سر خوردگی میشه.
اینجا خبری از ادبیات و نثر و نظم نیست.اینو خیلی جدی میگم.
البته بخش نظرات و جوابگویی هم تعطیله و همه اسامی شرکتها و حتی اسامی افراد تا حد ممکن نوشته خواهد شد.و البته اگه برخورد خوب و مسئولانه ای هم باشه مطمئنا میگم و تشکر هم میکنم.شاید اینطوری یه جورایی بشه یه تلنگری زد .
اولین نوشته منم مربوط به سفر اخیرم میشه که فردا میذارمش اینجا.